بچه های من در حال بزرگ شدن هستند ..... نگاهشان که میکنم دلم از شادی غنج میرود.
وقتی که میبوسمشان چشمهایم را میبندم و نفس عمیق میکشم تا عطر وجودشان را با تمام وجودم حس کنم .
کم کم قدشان از من هم بلند تر میشود وای که چه لذتی دارد ....... انگار در وجودشان خودم را میبینم که به گذشته برگشته ام .......
بوسه ابتکار جالبی است برای موقعی که نمیتوان احساس را با کلام بیان کرد .
وقتی که میبوسمشان دلم از غصه های لحظه ای دور میشود , عاشق بوسیدن بچه های نوزاد وکوچک هستم , بوی پوستشان که گاهی هم با
عطر پودر بچه قاطی میشود والان که بزرگتر هستند بوی عطرهایی که به خودشان می زنند.
الان یاد پسرم افتادم که در کودکی هر وقت میخواست مرا ببوسد دهانش را باز میکرد ولپم را میبوسید وحسابی لپم را خیس میکرد ..... وبعد حسابی
میخندیدیم واون هم تعجب میکرد که ما برای چی میخندیم .
وقتی میبوسمشان دوباره جان میگیرم , هیچ کس از فردای خودش خبر ندارد , پس تا هستم و هستند از بودنم و از بودنشان لذت میبرم .
میدانم هر وقت که میبوسمشان مهمان لبخند خدا میشوم .
خدایا به خاطر دیدن داشته هایم که کم هم نیست از تو متشکرم .
موضوع مطلب : وقتی که میبوسمشان